گزارش اول از طرح «مهربان با آب و خاک»؛
با حدود پنجاه نفر از آدمهای #مهربان_با_آب_وخاک، ویله شدهایم و داریم تلاش میکنیم از اجتماع چم و خمهای خشکاندن پسماند تر، راههای آسان، زیبا و دوستداشتنی بیابیم. این گروه نه چندان بزرگ اما با کیفیت، بافتی چنان متنوع دارد که مرا به افق روشن پیش رویش بسیار امیدوار میکند چرا که تنوع از ویژگیهای یک سیستم پایدار است. پیر و جوان، مهندس و خانه دار و پزشک و معلم و دانشمند و... از همه مهمتر زن و مرد. به راستی که لشکریان زیروویست را پیش از این تا حد قریب به اتفاقی از جماعت خانمها میدیدم اما خرسندم که ویله ما مردان مسئولیت-فهم هم کم ندارد.
همزمان که خوشحال و امیدوارم از شروع این حرکت، گاهی هم خاله وزوزوی درونم سربسرم میگذارد که: حالا مثلا که چی؟ خیلی افتخار دارد پسماند میوه را به سرانجامی برسانی که صد سال پیش به سادگی میرسید؟
از شما چه پنهان خاله وزوزو گاهی موفق به دلسردکردنم هم میشود.
حالا کشانده امش اینجا زیر نور مهتاب و در حضور شما تا یک بار برای همیشه دهنش را ببندم و حالی اش کنم که:
پروردگار زندگی را کامل آفریده و داده دست ما تا بودن کاملمان را فقط مراقبت کنیم تا تبدیل به "آنچه نیست" نشود. اگر نبودیم و شد، معنای باشکوه زندگی ما میشود برگشتن به گذشته!
این پوست هندوانه را خوب نگاه کن! بخشی از وجود ماست که سرنوشت طبیعیش روزگاری نه چندان دور، قرچ قرچ جویده شدن زیر دندان ببعی و صبح فردا در هیآت پشکل برگشتن به آغوش خاک بود. غافل شدیم و سر از خاکچالها درآورد و هماغوش شد با مصنوعات مسموم و صبح فردا شیرابه زهرآلود زایید.
حالا که بیدار شده ایم از ببعیها دوریم پس خشکش میکنیم تا خراب نشود و باز میرسانیمش زیر دندان ببعی تا این بار نه قرچ قرچ بلکه کلچ کلچ جویده شود!
لذا خاله وزوزو! ببند دهانت را و بدان که #ما_آیندهایم.
لینک در اینستاگرام
https://www.instagram.com/p/CAE5vrKnT_-/?utm_source=ig_web_copy_link