روحت سبز بابابسکی
دکتر بسکی چند سالست که در بستر احتضار است.
گذرگاه ابدیت است دیگر پیش و دنبال، همه میرویم! اما رفتن کسی مثل دکتر بسکی با آن مایه از نازک روندی، آدم را بد میترساند و غریب میکند.
پاس داشتن حرمت حیات و نیازردن زندگی در منتهاالیه وسع انسانی رسمی است که او با زندگیش با بیماریش با پزشکیش با بهبودش و با تحولات میانسالیش به زیبایی و در عمل رقم زده است.
آدمهایی که کاری را با تمام دلشان سامان میدهند هاله وسیع و پرمایه ای از تأثیر، وجودشان را نورانی میکند. پانزده شانزده سال پیش توی یک روز خیلی معمولی تلویزیون برنامه ای نشان میداد به اسم "حرمت حیات" . پیرمرد با ریش و موهای پشمکی بامزه ایستاده بود و با طنز و جسوری از غلط های آدمیزاد نسبت به بوم و کاشانه اش میگفت. بعد بیل را در زمین فروکرد و پوست هندوانه ای را زیر خاک چال کرد و گفت: بابا! دور نریزید چال کنید!
قبل از آن لحظه هم به زعم خودم محیط زیستی بودم اما آن کلام تیز که غنی شده بود با عمل و خلوص، چنان قلبم را شکافت که از آن لحظه تا کنون تقریبا هیچ پسماند تر و طبیعی ای را راهی ماشین زباله شهرداری نکردهام، یا به دهان حیوان رسانده یا چال کرده ام...
روحت غزلخوان و دست افشان دکتر بسکی! هر سوی حیات که باشی!
جایت سبز، جایت جنگل، جایت باران، جایت بهشت!
آذر 97