محیط نیستی ترین دولت
سبز و بنفش، بوته ریحان نفس بکش!
ای حسن یوسف لب ایوان! نفس بکش!
جانم فدای خستگیت، مادرم وطن!
بانوی زخم و حادثه، ایران! نفس بکش!
بله درست است!
این شعر را من سرودم! درست شب بیست و شش اردیبهشت سال نودوشش!
چهل سالگی را رد کردهبودم، سن بچههایم دو رقمی شده بود و تا مغز استخوان مادر بودم!
ایران بانو را میفهمیدم، امیدها و اشکهای ریزریزش را داغهای مانده بر دلش را و مصائب بی پایانش را...امیدوار الکی نبودم فقط میخواستم قد یک استراحت، نفس تازه کند و کرد!
بعد هشتادوهشت تلخ و خسته و عبوس شده بودم و هیچ چیزی نمیتوانست خیلی شاد یا غمگینم کند!
با اینحال آنچه از دستاوردهای چهار سال گذشته با چشمهایم میدیدم غیر قابل انکار بود.
درد سرزمین داشتم و سازمان محیط زیست تکیه داده بود به دستهای معصومه ابتکار...بله ماجرای تسخیر سفارت و پسر آمریکا نشین را میدانم اما این را هم میدانم که از میانسالی, مهربانیها کرده بود با طبیعت آنطور که دانسته بودم.
در آن چهار سال، سازمانهای مردم نهاد جان گرفته بودند و مدرسه طبیعت...ما ادریک مدرسه طبیعت آن خانه سبز امید چقدر شعر و شور و زندگی در دلمان کاشته بود!
رمق و جرأت قهقهه نداشتم اما تبسم و زمزمه پنهان بر جانم نشسته بود:
ستون به سقف تو میزنم اگرچه با استخوان خویش
رای سال نودوشش را هم به همین هوا و در رویای ادامه آن بهبودها انداختم توی صندوق اما نشد!
نه فقط در آن حوزهها که بقیه نمیگذاشتند بشود که در عرصههای بسیار....ما دوستداران یک جرعه آب و هوا و درخت در این دو سال حتی از کلمات و الحان و پوزخندها هم زخم، کم نخوردیم.
حالا قرار است اعلام کنیم که: حواسمان هست که حواستان نیست!
پس حواستان باشد که برای بر صخره کوباندن پیشانی اعتماد مسالمتجوترین آدمهای این سرزمین، بد هزینه خواهید داد.
پتیشن اعلام پس گرفتن اعتمادمان در صفحه محمد درویش را من امضا کردم شما چطور؟